صبا هنر (سینما / تئاتر / هنر )

(محمد مهدی قاهری )

صبا هنر (سینما / تئاتر / هنر )

(محمد مهدی قاهری )

نمایش خوابهای یک انسان‌ِ خوب

خواب‌های یک انسان‌ِ خوب
چند نکته درباره نمایش"خواب دیدم پاره‌های ماه..." به نویسندگی"مریم معینی و طلا معتضدی" و کارگردانی"مریم معینی"
چهارشنبه 4 بهمن 1385     
ایران تئاتر -  سرویس نقد  

مهدی میرمحمدی
1- نوعِ تصویرسازیِ مریم معینی، همچنین کلام به کار رفته در محیط نمایش، نشان از میل به شاعرانه بودنِ نمایش دارد، اما مجموعه کنش‌ها و خط داستانی نمایش از چیز دیگری گواهی می‌دهند، این که به تماشای یک حکایت اخلاقی نشسته‌ایم. گوش کنید: دختری در برخورد با انسان‌هایی که هر یک دچار نقص عضو هستند، اعضای بدن خود را به آن‌ها می‌بخشد. این فرآیند تا آن جا ادامه می‌یابد که به مرگ دختر منجر می‌شود. در نتیجه ترکیب چنین داستانی با کلام‌ شاعرانه‌ و همچنین‌ تصویرهای ـ شاعرانه‌یِ ـ ساخته شده توسط کارگردان، اثر در بطن خود دچار یک تضاد می‌شود. انگار که این شاعرانگی به اندام این حکایت اخلاقی ـ به فرمان خالقان اثر ـ دوخته شده است و انگار این شاعرانگی طبیعی شده و درونی شده‌یِ این داستان نیست. اما این تنها یک سویِ تأثیر این تضاد است. همین تضاد از سوی دیگر به عنوان تنها عاملی که باعث ارتباط مخاطب با اثر می‌شود، عمل می‌کند. این نکته را چنین توضیح می‌دهیم: خط داستانی نمایش این توانایی را ندارد که مخاطب امروز را با خود همراه کند، آن چه مخاطب در این اثر دنبال می‌کند، همان کلام شاعرانه و همان تصاویر شاعرانه است و نه داستان اثر. اما چرا این یادداشت تأکید بر این دارد که شکل روایت خط داستانی باعث شده است که اثر ماهیت یک حکایت اخلاقی را به خود بگیرد. مهمترین دلیل، حذف انگیزه‌هایِ کنش شخصیت‌ها از محیط درام است. این دخترِ بی نام چرا ایثار می‌کند؟ چه پاسخی در محیط اثر به سوال داده شده است؟ با توجه به آن چه دیده‌ایم، تنها می‌توانیم بگوییم، او ایثار می‌کند برای این که ایثار خوب است و باعث می‌شود او دختر خوبی باشد. اثر هیچ انگیزه‌یِ دیگری را برای ما توضیح نمی‌دهد. در نتیجه چنین خصلتی است که نمایشنامه از یک اثر دراماتیک دور شده و به خصلت‌های یک حکایت اخلاقی نزدیک می‌شود و در همین نقطه است که کلام و تصاویر شاعرانه با این حکایت اخلاقی در تضاد قرار می‌گیرد، چرا که حکایت اخلاقی را به زبان رمز و شعر نمی‌گویند، بلکه حافظه ما عادت ‌دارد که حکایت اخلاقی را با زبانی ساده و مستقیم بشنود. از این تضاد می‌تواند به عنوان یک تضاد ناخودآگاه یاد کرد.
یک مثال: نمایش"خواب دیدم پاره‌های ماه چون پر می‌بارد" در هسته اصلی خود به مفهوم"ایثار" می‌پردازد. این همان هسته اصلی فیلم"ایثارِ" آندری تارکوفسکی نیز محسوب می‌شود. اتفاقاً در آن جا نیز تارکوفسکی با زبان و تصاویری شاعرانه اثر خود را روایت می‌کند اما چرا در آن جا زبان و تصاویر شاعرانه با شکل روایت در تضاد قرار نمی‌گیرد؟ چرا همین هسته اصلی در اثر تارکوفسکی شکل یک حکایت اخلاقی به خود نمی‌گیرد؟ مهمترین دلیل همان طراحی انگیزش‌ها برای کنش‌های شخصیت‌هاست که در نهایت به واسطه آن‌ها می‌توان هسته اصلی اثر را مورد خوانش قرار داد. نکته دوم مربوط به حضور کنش‌های فضاساز در آثاری همچون اثر تارکوفسکی است. در نمایش"خواب دیدم پاره‌های ماه چون پر می‌بارد" شخصیت تنها به آن میزان اجازه عمل و کنش دارد که به واسطه آن‌ها خط داستانی به مخاطب منتقل شود. در نتیجه چنین استراتژی‌ای است که احساس می‌کنیم که نمایش همچون حکایت‌های اخلاقی می‌خواهد در سریع‌ترین زمان ممکن یک داستان را برای مخاطب تعریف کند. نمایش حتی در مواردی به شکل واضح‌تری ماهیت حکایت‌گونه‌یِ خود را بروز می‌دهد. برای مثال می‌بینیم که دختر دهان خود را به کسی می‌بخشد که به دلیلِ نداشتن دهان، توان غذا خوردن ندارد و آن فرد بلافاصله بعد از آن که صاحب دهان می‌شود، در خوردن طمع می‌کند. این یعنی موضع‌گیری اخلاقی نویسندگان در قبال شخصیتی که هدف این ایثار قرار گرفته است. اگر قرار است به واسطه کنشِ دختر اثر رو به جلو حرکت کند و امکان خوانش هسته اصلی در اختیار مخاطب قرار گیرد، تعریف کنش شخصیتی که مورد این ایثار قرار می‌گیرد و همچنین موضع‌گیری اخلاقی در برابر آن، چه وضعیت ویژه‌ای برای نمایش ایجاد می‌کند؟ در جواب این سوال باید بگوییم که این نکته تنها باعث می‌شود که اثر ماهیت حکایت گونه خود را به وضوح بیشتری نشان دهد.
2- خط داستانی نمایش دچار یک چرخه‌ی تکرار می‌شود. از جایی دیگر مخاطب می‌داند که شخصیت اصلی در مواجه با موقعیت‌هایی که در برابر او قرار می‌گیرد، ایثار خواهد کرد و چیزی از وجود خود را خواهد بخشید. خالقان اثر نیز تا به انتها این باور را برهم نمی‌زنند. وجود چنین چرخه‌یِ قابل حدسی است که باعث می‌شود خط داستانی اثر نتواند مخاطب را به دنبال خود بکشد و مخاطب تنها به واسطه کلام و تصویر اثر را دنبال کند.
3- در محیط نمایش یک شخصیت در سه شکل تکثیر شده است، اول دختری که روی تخت بیمارستان است. دوم عروسکی که زیر درخت قرار گرفته است و سوم دختری که در شکل انسانی روی صحنه حضور پیدا می‌کند. به واسطه بعضی از عناصر تصویری همچون رنگ موها و یا موهای بلند این تصور پیش می‌آید که هر سه‌یِ این اشکال یک شخصیت واحد هستند. به خصوص ارتباطِ عروسک روی تخت بیمارستان و دختری که به شکل انسانی در صحنه حضور دارد به واسطه میزانسن‌ها نمود بیشتری پیدا می‌کند. اما ارتباط عروسکی که زیر درخت قرار گرفته است با دو عنصر دیگر تعریف نمی‌شود. اثر دلیل این تکثر را برای مخاطب توضیح نمی‌دهد و امکانی برای خوانش و تأویل این نکته در اختیار مخاطب قرار نمی‌گیرد. در چنین شرایطی هر خوانش و تأویلی از سوی مخاطب هم می‌تواند درست باشد و هم غلط. نه می‌توان درست بودن آن را اثبات کرد و نه بر غلط بودن آن پای فشرد. انگار عروسکی که زیر درخت قرار گرفته، بی‌هدف به فضای اثر پرتاب شده است و نمی‌توان اهداف کارگردان را از این تکثیر مورد خوانش قرار داد.
4- در کنارِ تمام آسیب‌هایی که به آن اشاره شد باید به یک نکته دیگر نیز اشاره کرد و آن استفاده خلاقانه از عنصر نور در محیط اثر است. همچنان که پیشتر نیز گفتیم آن چه که باعث می‌شود مخاطب اثر را دنبال کند همان توانایی‌های کارگردان در تصویرسازی و همچنین جذابیت‌های ظاهری عنصر کلام است
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد