افسانه نوری
نمایش یأجوج و مأجوج بر اساس داستانی از"کریستین اندرسن" تنظیم شده که در آن دو خیاط زیرک لباسی خیالی برای پادشاه می دوزند و به درباریان، پادشاه و کسانی که لباس را نمی بینند، میگویند که احمقها قادر به دیدن لباس نیستند. این حکایت که در خط داستانی خود از عنصر تخیل بهره میجوید در نمایش نیز کودکان را ترغیب می کند تا با جهانی ساخته دو خیاط همزادپنداری کنند. در این نمایش دو پاره داستانی وجود دارد. پاره اول که در حکایت قدیمی دو خیاط وجود ندارد، ماجرایی است که در قصر پادشاهی احمق می گذرد و در طی آن ندیمه دربار لباس مراسم تاجگذاری پادشاه را در حال اتو کشیدن سوزانده است. نوکرباشی که همسر ندیمه دربار است سعی میکند موضوع را به پادشاه تفهیم کند اما با هر اشارهای از طرف او، پادشاه جلادباشی را صدا میزند و سرانجام او پیشنهاد میکند دو پسرعموی خیاطش را برای دوختن لباس پادشاه به قصر بیاورد. دو پسرعموی نوکرباشی خودش و ندیمه هستند که با زدن ماسکی بر صورت نقش یأجوج و مأجوج را بازی میکنند. آنچه در این قصه اهمیت دارد فوریت زمانی برای یافتن راه حلی است که بتوان لباسی نو برای پادشاه تهیه کرد، چرا که لباس سوزانده شده لباسی است که قرار است پادشاه در فردای همان روز بر تن کند. این فوریت به اندازهای روی زمان تأثیر میگذارد که آنچه در حکایت به عنوان زمان مورد نیاز برای دوخت لباس در اختیار دو خیاط قرار می گیرد و بیشتر از یک ماه را در بر میگیرد، در نمایش مزبور به یک شب مانده به زمان تاج گذاری بدل میشود. همین فوریت زمانی است که به شکل روایت نمایش شتابی میدهد که آن را به سمت نمایشی بودن میبرد و از جنبه داستانی خارج میکند. در صورتی که اگر زمان مورد استفاده در حکایت (بیشتر از یک ماه) برای نمایشی شدن انتخاب میشد، نمیتوانست فوریت زمانی را که اکنون این نمایش از آن برخوردار است و به واسطه آن برای مخاطب کودک تعلیق ایجاد می کند، به وجود آورد.
یکی از ویژگیهای نمایش یأجوج و مأجوج در تکیه آن بر ایجاد فضایی ایرانی شده و با نگاه به نمایشهای سنتی ایرانی است. کاراکتر نوکرباشی نمونه و الگویی از سیاه در نمایشهای سنتی است که در این نمایش نیز شیرینزبان، حاضرجواب و زیرک است. پادشاه نیز نمونهای از الگوی ارباب است که نادانی و حماقت او و اطرافیانش باعث میشود تا نوکرباشی بتواند او و اطرافیانش را به سادگی فریب دهد. عنصر دیگری که این نمایش را به الگوی نمایشهای سنتی نزدیک میسازد، استفاده از حرکات موزون و دیالوگ های آهنگین است که نمایش را به سمت اثری موزیکال می برد، که این حرکات با طنز نیز همراه هستند و فضایی شاد برای مخاطب کودک ایجاد میکنند. اما نکتهای که در استفاده از اشعار برای ایجاد دیالوگهای موزیکال مورد توجه قرار گرفته است، و آن این که از اشعار سطحی که فقط برای پر کردن فضای نمایش به کار میرود، در این جا استفاده نشده و این یکی از نقاط قوت استفاده از دیالوگهای آهنگین در این نمایش است که علاوه بر ایجاد فضایی شاد و پر از حرکت برای کودکان، دیالوگها همچنان از بار دراماتیک برخوردارند. در عین حال که شعر هستند دیالوگهای پیشبرنده نیز محسوب میشوند.
استفاده از حرکت در این نمایش تنها به حرکات موزون منتهی نمیشود و شاهد حرکات غلوآمیز فراوانی در طول نمایش هستیم. این حرکات از نحوه راه رفتن کاراکترها (برای مثال کاراکتر جلاد باشی، کاراکتر خیاط باشی و کاراکتر ملکه) تا عکس العمل کاراکترها نسبت به اتفاقات و اعمال روی صحنه (برای مثال پشتک واروهای سفیر در هنگام تیپا خوردن از نوکر باشی، بازی دوخت و دوز یأجوج و مأجوج، بازی بدنی و حرکات آکنده از بده بستان نوکرباشی با وزیر و نیز بازی بدنی خیاط باشی با نوکر باشی) را در بر می گیرد. نکته دیگر این است که حرکات موزون و حرکات غلو آمیز تنها به عنوان عناصری برای پر کردن فضای خالی صحنه به کار نمی روند بلکه هم زمان از هر عنصری که در آن حرکت وجود داشته باشد برای ایجاد طنز و خنده گرفتن از مخاطب ( چه کودک و چه بزرگسال) استفاده میشود.
در طول اجرای نمایش یأجوج و مأجوج شاهد فاصله گذاریهایی هستیم که یا به طور مستقیم و در ارتباط با تماشاگر صورت میگیرد و یا به طور مستقیم و به شیوه نمایشهای سنتی به ارجاعات خارج از متنی باز میگردد که به تکه پرانیهایی در ارتباط با مسائل روزمره مربوطند. البته این شیوه و به کار بردن آن در نمایشی که مخاطب آن کودک است جای تأمل دارد ولی به عنوان راهی برای آشنا کردن کودک با فضای جامعه و نیز شناخت اولیه و آشنایی اولیه کودک با نقد اجتماعی که در دل نمایش صورت میگیرد، میتواند مورد مطالعه قرار گیرد. این اشارهها که تماشاگر بزرگسال را بیشتر از تماشاگر کودک درگیر میکند، اشارههایی از بازیگر تئاتر بودن (دیالوگهای جلادباشی) تا ناتوانی در امرار معاش (دیالوگ های نوکرباشی) و حتی گذر زمان نمایشی در صحنهای که نوکر باشی به اتاق فرمان میگوید نورها رو ببرید، (نور میرود) حالا شب شد، نورها رو بیارید، (نور میآید) حالا فردا شد، را در برمیگیرد. این فاصلهگذاریها به تحلیل برخی موقعیتها نیز میانجامد که در آن بازیگران از بچه ها میخواهند که شرایط به وجود آمده را تحلیل کنند. برای مثال در صحنهای از لحظات آغازین نمایش ندیمه با نوکرباشی بحثی را در مورد این راه میاندازد که نباید قصه در این جا تمام شود چون لباس پادشاه که موضوع اصلی نمایش است نباید به فراموشی سپرده شود تا موضوع دیگری پیگیری شود. ندیمه این موقعیت را برای بچهها میگوید و سعی دارد آنها را با این موقعیت درگیر کند. در پایان نمایش نیز پادشاه که نمیتواند باور کند لباسی بر تن ندارد از تماشاگران سؤال میکند که آیا لباسی بر تن دارد یا نه و با آره؟ آره؟ گفتن از آن ها تأیید میخواهد.
شخصیتپردازی کاراکترها به میزان زیادی به ژستها و حالتهای بدنی آنان کمک میکند. ملکه که زنی ابله و در عین حال لوس است در بیان بدنی کاملاً با ندیمهباشی که زبر و زرنگ و چابک و زیرک محسوب میشود متفاوت عمل میکند. این نکته در مورد همه کاراکترها مصداق دارد و جذابیت در نحوهی حرکات کاراکترها کلاژ متنوعی از انواع کاراکترهای شوخ و بامزه را در برابر چشم کودک میگشاید. کاراکترهایی که در مجموعه یک نمایشنامه درسی از زیرکی به کودکان میآموزند.
موسیقی این نمایش زنده و بر اساس دستگاههای موسیقی سنتی ایرانی نواخته میشود. این میتواند کمک خوبی برای آشنایی کودکان با موسیقی ایرانی و ایجاد ذهنیتی از موسیقی ایرانی برای آنان باشد. لباسها نیز هر کدام نشانههایی از فضای ایرانی را به همراه دارند. در بخشهایی از ترکیب لباس نوکر باشی و ندیمه از لُنگ ایرانی استفاده شده است که نشانهای دیرآشنا است. یا گوشوارهها و گردنبند پادشاه از مهرههایی آبی تشکیل شدهاند و فضایی شرقی را به ذهن متبادر میکنند. لباس خیاط باشی و جلاد باشی نیز از این قاعده مستثنی نیست. درباریان و وزیر و سایر اشخاص نمایش نیز هر کدام نشانهای از ایرانی بودن در لباس خود دارند که همه اینها بر محور مرکزی نمایش یعنی میل به ایجاد فضایی ایرانی و سنتی بازمیگردد که البته متلکهایی مربوط به همین روزگار نیز در این میان آمده است.
دکور نمایش با مقداری پارچههای رنگین و زرین آویخته از سقف، قرار گرفتن تاج بزرگی که علامتی از تاجگذاری پادشاه است بر بالای تختی سه پله که با چرخاندن آن اندرونی نمایش داده میشود، طراحی شده است و به جز این ابزار دیگری استفاده نمیشود. برای مثال وقتی یأجوج و مأجوج به عنوان خیاطان پادشاه مشغول به کار میشوند تمام ابزار و آلات آنها نامرئی است و از آکساسواری برای نمایش دادن آن استفاده نمیشود البته این موضوع از کلیت داستانی اثر پیروی میکند یعنی همانطور که آدمهای احمق نمیتوانند لباس پادشاه را ببینند نمیتوانند وسایل کار این دو خیاط را نیز مشاهده کنند. ولی ندیدن آکساسوار صحنه توسط تماشاگران اثر تنها در این بخش صورت نمیگیرد. در بخشهایی از صحبتهای نوکرباشی و پادشاه که نوکرباشی میخواهد موضوع سوختن لباس را به پادشاه بگوید، از او امان نامه و بعد پول میخواهد. امان نامه و پول و ... آکساسوار حذف شدهای هستند که تنها بازی میشوند و در صحنه نشان داده نمیشود. این مسئله یکی دیگر از عناصر منتخب در این نمایش برای بیان شکل نمایشی تحت تأثیر نمایشهای ایرانی است که در آن آکساسوار حذف شده و وجود اشیا از سمت تماشاگر نمایش تخیل میشود