اشکان غفارعدلی:
در عمق صحنه، آن جا که دو خط موازیِ ریل قطار، توهم تلاقی با یکدیگر را در ذهن متبادر میسازند، خیالات پراکندهای جان میگیرد که با بهرهگیری از الگوی سفر، تماشاگر را همراه با آدمهای نمایش به منظور کشف و شهود در زیر و بمهای گذشتهای نه چندان دور، در سفری به عالم خیال، سوار بر قطار تاریخ میکند؛ قطاری که ریل آن همچون"نردبامِ یعقوب"، مارپیچِ بالا روندهای را در ذهن ترسیم میسازد که دو جهانِ دوزخی و بهشتیِ تصویر شده در نمایشِ"خیال روی خطوط موازی" را به یکدیگر پیوند میدهد.
شاید از همین روست که حدیث سفر در اعمال و گفتار آدمهایی مکرر میشود که در میانه دو جهان مذکور ایستادهاند و در این برزخ، سفر از جنوب به سوی مشهد، زمانی کاملاً تحقق مییابد که شخصیتهای نمایش، خود را از هر آن چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد میسازند و این گونه سوار بر قطار سوختهای میشوند که این بار حتی از"اندیشمک" نیز فراتر میرود و در نهایت آنان را در عبور از جهانِ دوزخیِ موجود و رسیدن به جهانِ بهشتی موعود، یاری میرساند؛ چه آن که نمود عینی این دو جهان دوزخی و بهشتی را در منطق نمایش، به ترتیب میتوان در جنوبِ جنگ زده و شهر"مشهد" به نظاره نشست.
از این رو نمایش"خیال روی خطوط موازی" با محور قرار دادن الگوی سفر، ادیسهای را به تصویر میکشد که با در هم شکستن مرز میان وهم و واقعیت، موجبات رجعت به جنگ(در عین پرهیز از نمایش مستقیم آن) را فراهم میآورد. بدین معنی که تقابلِ میان دو جهانِ دوزخی و بهشتیِ موجود در نمایش که در قالب اشتیاق شخصیتها برای انجامِ"سفری از جنوب به مشهد" تبلور یافته است، جایگزین پرداخت مستقیم به جنگ در مقام عاملی میشود که مسببِ بروز مشکلات پیش آمده است؛ و این میسر نمیشود مگر با به هم ریختن زمان خطی و در هم شکستن مرز میان وهم و واقعیت که نمایشِ"خیال... " از این عامل در راستای روایت چند پارهاش از احوال آدمهای جنگ، بیشترین بهره را نصیب میبرد.
این گونه است که عنصر خیال بر بال ساختار رواییِ نمایشی مینشیند و جنگ را از مرز یک درگیریِ صرف فراتر میبرد و آن را به ماهیت وجودی انسان در این جهان و اشتیاقِ او برای گذر از این سطح و رسیدن به جهانی دیگر تعمیم میبخشد؛ گو این که از همان آغاز قصد"سعیده" برای رفتن به مشهد به محور بحث و جدلهای او با شوهرش تبدیل میشود و این روند تا پایان نمایش که سرانجام سعیده روی خطوطِ موازی ریل قطار جان میدهد و بدین ترتیب مراد دل میستاند، امتداد مییابد. اما این یک روی سکه است و در سوی دیگر، داستان سه جوان به تصویر کشیده میشود که همچون سعیده، غایت آرزوهایشان در اشتیاق و علاقه"رفتن و رسیدن" به مشهد تجلی یافته است، پس"مشهد" به فصل مشترک و آرمانِ غایی دو خط روایی نمایش"خیال... " تبدیل میشود، چنان که بیش از هر چیز همین اشتراک در هدف است که دو خط روایی مذکور را به یکدیگر پیوند میدهد. این در حالی است که با وجود وحدت مکان، دو رویداد فوق در یک زمان اتفاق نمیافتند و همین ناهمزمانیِ موجود میان دو خط روایی است که گسست از روایت خطی و دخیل کردنِ عنصرِ خیال در داستان گویی را موجب میشود. عامل گسست نیز جنگ است، جنگی که"خلیل" را از مادرش سعیده و مالک را از خواهرش و در کل آدمهای نمایش را از هم جدا کرده و دو جهان کاملاً متفاوت برای هر دو گروه موجود در نمایش، پدید آورده است.
بر همین مبناست که نظامِ قراردادی نمایش در چرخش نمادین، از جنوبِ جنگ زده تمثیلی برای عالم واقع و جهان دوزخی، و از مشهد، نمادی برای جهانی آرمانی و بهشتی میسازد و از این رو ابعاد شوق سفر به مشهد را از قالب یک پیمایش فیزیکی صرف خارج مینماید و آن را به پویش و مکاشفهای معنوی در عالم ذهن تبدیل میکند.
با این اوصاف، خیال روی خطوط موازی، به تدریج از مرز"واقع نمایی" عبور میکند و به حیطهای پا میگذارد که ادراک آن جز از طریق تدقیق در علایم و قراردادهای لحاظ شده در منطقِ بر ساخته نمایش، میسر نیست. به تعبیری دیگر نمایش(همان گونه که از نامش هویداست)، مبین پروازِ خیال در امتداد افقی است که سفر به آن، غایت هدف و مقصودِ آدمهای نمایش است و به همین سبب است که بستر وقایع و حوادث به جستوجو و تلاشِ شخصیتها برای فائق آمدن بر مشکلات و محقق ساختن ملزومات سفر و در نهایت انجام آن، معطوف شده است، چه آن که فرجام نمایش نیز تحقق کامل این سفر را در شق غیر فیزیکی آن، باز مینمایاند.
از این رو بحث تقابل میان دو جهان"عین" و"ذهن" و چگونگی گذر از یکی به دیگری به میان کشیده میشود. بدین معنی که نمایش، دو خط روایی را پیش میگیرد که اگر چه لزوماً هم زمان نیستند اما به موازات هم، داستانِ نمایش را به پیش میرانند و همچنین به واسطه کنش حاصل از تعامل و تقابل این دو پاره مجزا از یکدیگر، امکان انکشافِ موضوع نمایش در دو جهان ذهن و عین، در چارچوب کلیتی منطقی و ساختارمند، فراهم میگردد؛ تا حدی که حتی صحنه نمایش به دو قطب مرگ و زندگی(جهان زندگان و مردگان) تقسیم میشود و سیالیت زمان و ارجاع از یک خط روایی به خط دیگر به واسطه پی ریزی یک نظام جدید، به یاریِ ساختار روایی متن میآیند تا با رجعت به گذشته، ارجاع به حال و آینده و در کل حرکت در طول و عرض زمان، منطق دیگری را(که برآمده از رویکرد و تجربههای اخیر"آذرنگ" است و رد پای آن را میتوان در دو متن شاخص او یعنی"این کدام پنجشنبه است" و"روزی روزگاری آبادان" مشاهده کرد) بر چرخه علت و معلولیِ نمایشِ"خیال... " حاکم کنند.
از سویی دیگر روایت آذرنگ از جنگ به شدت متکی بر تقابلهای دوگانه"ذهن و عین"، "وهم و واقعیت"، "مرگ و زندگی" و"بهشت و دوزخ" است که تضاد حاصل از بیان این مفاهیم در یک بستر داستانی، خود موجد حرکت در نمایش و پیشبرد وقایع و حوادث آن میشود، چه آن که نخستین مواجهه با این تقابلهای دو گانه از دو خط موازی ریل قطار آغاز میشود که هم عمق صحنه را میشکافد و به لحاظ بصری تقسیمبندی دو گانهای را به وجود میآورد و هم در مقام استعارهای برای شیوه روایت داستان نمایش(که این نیز خود بر پایه دو محور داستانی به منظور تشدید موضوع تقابلهای دوگانه، پیش میرود) کارکرد مییابد.
هر کدام از این گروههای دو گانه نیز که مجموعهای از مفاهیم متنافر و مضامین متباین را در ذهن متبادر میسازند، در حکم مبدأ و مقصد مسیری به شمار میروند که آدمهای نمایش ناگزیر از پیمودن آن هستند؛ مسیری که پیمایش آن در ارتباط مستقیم با الگوی سفر قرار دارد و بالطبع حرکت از مبدأ به سوی مقصد آن(در نمایش، این سفر در دو سطحِ فیزیکی یعنی سفر از جنوب به مشهد و متافیزیکی یعنی گذر از جهان دوزخی به جهان بهشتی، تجلی مییابد)، هم موجد شکلگیری یک ساختار روایی منسجم و منطقی در بدنه نمایش میشود و هم آن که به نمایش هویت و ماهیتی جستوجوگرانه و سیر و سلوکی میبخشد.
با این تفاصیل آن چه روی صحنه نمایش"خیال... " خودنمایی میکند، برگرفته از چند مولفه و الگوی آشناست(الگوی سفر، مقوله تقابلهای دو گانه، تمثیل ریل ـ نردبام، قطار و...) که در جهان نمایشِ آذرنگ ـ اقسامی، مقدمات نگاه به جنگ از منظری متفاوت را موجب میگردد؛ دست کم آن که نمایش"خیال... " از جنگ، مفهومی بس عمیقتر از رویکردهای رایج به این مقوله، میسازد و با بسط آن، ذهنِ فرو پاشیده انسانِ درگیر در این جهانِ جهنمی را مورد پرداخت و مداقه قرار میدهد. به عبارتی دیگر فارغ از هر گونه جانبداری، نگاه آذرنگ ـ اقسامی به جنگ، نگاهی فرا منطقهای، بنیادین و به غایت انسانی است و در این رویکرد، آن چه پیش از هر چیز محل تأمل مینماید، چگونگی شرحِ آشفتگیِ حاصل از تأثیراتِ سوء جنگ بر جان و روانِ آدمهای درگیرِ این شرایط است که آذرنگ ـ اقسامی، عمق و ابعاد آن را به واسطه شوق شخصیتهای نمایش به سفر و رسیدن به مشهد ـ که محل شهادت است ـ نشان میدهند؛ یعنی همان گذر از جهان دوزخی به بهشت که بازنمایی آن در نظامِ قراردادی متن ـ اجرایِ"خیال روی خطوط موازی"، از طریق رمزپردازیِ علایم و نشانههایی چون"ریل ـ نردبامِ آویخته از سقف تالار"، "پخش صداهای ضبط شده از حرکت قطار به وسیله یک دستگاه ضبط صوت در داخل صحنه"، "لنگه کفشهای انبار شده روی هم" و... در بدنه نمایش، صورت میپذیرد