صبا هنر (سینما / تئاتر / هنر )

(محمد مهدی قاهری )

صبا هنر (سینما / تئاتر / هنر )

(محمد مهدی قاهری )

نگاهى به فیلم باغ هاى کندلوس، - على برنجیان

نگاهى به فیلم باغ هاى کندلوس، نوشته و ساخته «ایرج کریمى»
پرداختن به نوسانات زندگى دلبرانه
على برنجیان

براى دیدن باغ هاى کندلوس، در گروه سینماى معناگرا باید حوصله تماشا داشت، تا از پس دیدن محتواى آن برآمد. چون هرگز نمى توانیم به دنبال سرگرم بودن باشیم یا اشکى آماده ریختن براى دیدن ملودرام داشته باشیم. ولى آرامشى را در فیلم مى یابیم که با طنز سیاهش وجدان را کمى به درد آورده و یادآور مرگ مى شود.
شروع فیلم در تاریکى است، ظلماتى ممتد که چراغ هاى اتومبیل ها در جاده اى که در مقابل است نیز فقط در قد و قامت کورسوى مبهم و ناپیدایى مى ماند. ما دو ماشین و راننده هایش را مى بینیم. صداى تصادف و برخوردى را مى شنویم و وقتى روز مى شود چیز دیگرى را مى بینیم: سه مرد را که در گورستانى به دنبال قبرى مى گردند و انگار نه انگار که ماشین آن ها تصادف کرده است.
سه دوست به بهانه مرور خاطرات گذشته به دنبال مزار دوستان قدیمى خود در طبیعت چشم نواز کندلوس اند که حدود ۲۰ سال پیش در آنجا دفن شده اند. آن ها زندگى عاشقانه آن زوج را با کاویدن قبرستان ها یکى پس از دیگرى بازخوانى مى کنند. زوجى که در زندگى با رویارویى حقیقت مرگ، فقط و فقط عاشقانه زیستن را تجربه کردند و حتى اگر اجل به آن ها مهلت کمى داده باشد، پرداختن به نوسانات زندگى دلبرانه آن زوج به مرور اتفاقات زندگى آن ها نیز منجر مى شود و این نیز واقعیتى است که پس از مرگ براى همه اتفاق خواهد افتاد، کاویدن زندگى گذشته.
چه خوب بود که آدمى در زمانى که فرصت پالایش اجزا و ظرایف زندگى خود را دارد، در آباد کردن آن بکوشد وگرنه به طور قطع زمانى که از فضاى بیرون زیستن به گذشته خود بنگریم، حسرت از دست دادن زمان و از دست دادن زیبایى هایى که به آن نپرداخته ایم، زجرآور خواهد شد.
زندگى زوج با بازى محمدرضا فروتن و خزر معصومى چنان برانگیزاننده، سه دوست را به خود مشغول مى کند که آن ها به نوع روابط خود با زندگیشان به تردید مى رسند. تا جایى که على (مسعود کرامتى) فکر مى کند که او نیز با همسرش در جوانى عاشقانه زیستن را تجربه کرده و نوع ارتباط حالش را به گردن روزگار و روزمرگى مى اندازد. او تقریباً همه چیز را در پول مى بیند و حتى از دیدن روحیه معنوى بیژن در امامزاده با مهر نماز، عقب رفته و تقریباً فرار مى کند. على آن قدر با روحیات زندگى فاصله گرفته که توان دیدن این احساسات را ندارد.
بیژن نیز فرصتى را از دست داده، او وقتى متوجه شد که کسى که به او عشق مى ورزد در حال مردن است، مى توانست زندگى تازه اى که به او رو آورده را با دریا- بهناز جعفرى- آغاز کند. ولى حالا دیگر خیلى دیر شده و هر دوى آن ها از دنیا رفته اند. بیژن و دریا پس از ۲۰ سال وقتى همدیگر را مى بینند که آماده سفر آخرت هستند.
حضور مرد یدک کش در فیلم با آن سر و وضع و لباس و ماشین اش نیز بسیار مکمل است و انگار همان وسیله اى است که آدم هاى مانده در برزخ را به مقصد اصلى هدایت مى کند او با شخصیتش و حرف هایش که بار طنز سیاه دارد، دایم به على اصرار مى کند که تصمیمش را در مرگ بگیرد تا براى او نیز قبرى پیدا کند.
بدین ترتیب این سه دوست آنچنان در داخل طبیعت به دنبال مزارى غوطه ورند که به ذوب شدنشان در دامن طبیعت مى ماند (حتى اگر به قول خودشان پیکان باشند) چیزى که همیشه خواهد ماند و آدمى گاهى آن را فراموش مى کند.
در یکى از نماها که دوربین از پشت ماشین، نزدیک شدن سه نفر را نشان مى دهد، تفکیک آن ها در شیشه اتومبیل نیز نماى بصرى خوبى در زنده بودن یا مرده بودن آن ها است و شیشه اتومبیل به شکل مات و شفاف، مشخص شدن مسیر آن ها را نشان مى دهد که جلوه تصویرى قابل قبولى است.
همچنین مکانى از فیلم که زیباست، جایى است که کاوه (محمدرضا فروتن) نمى تواند حرف دلش را به همسرش بزند و زمانى این کار را مى کند که او سر نماز است. این عشاق وقتى مى توانند حرف هاى دلشان را به هم بزنند که به معبود نزدیک ترند و کاوه نیز چنان با آبان مشغول صحبت مى شود که چون او آداب نماز را به جا مى آورد و مهر سجاده را مى بوسد.
ایرج کریمى در محتوا و ساختار اثر ریتمى را پیدا کرده که با قرار گرفتن در پرداخت محتواى آن و طبیعت ساطع در نماها حسى برزخ وار را دارد. در واقع ما در فضایى مبهم بین مرگ و زندگى به آینه گذشتمان مى نگریم، انگار زمان ایستاده و در هواى ثابتى، بدون آن که اتفاقى خارق العاده را انتظار داشته باشیم، گذشته و حالمان را بررسى مى کنیم.

نگاهى به فیلم «حادثه در نیویورک» -على برنجیان

نگاهى به فیلم «حادثه در نیویورک» به کارگردانى پل مک گوئیگان
خوش شانسى زنده ماندن و انتقام گرفتن
على برنجیان

سرآلفرد جوزف هیچکاک زمانى جمله اى خاص را گفته که فقط این جمله را هیچکاک مى توانست بگوید: قتل ها را مثل صحنه هاى عاشقانه تصویر کنید و صحنه هاى عاشقانه را مثل قتل ها.
پل مک گوئیگان، کارگردان «اسلوین خوش شانس» که در سینماهاى تهران با نام «حادثه در نیویورک» پخش مى شود با نشانه هایى که در فیلمش از هیچکاک به میان مى آورد، ارادت ذهنى خود را به آقاى دلهره در معرض دید عموم قرار مى دهد.
گرچه نه اسلوین به نظر راقم این سطور شباهتى به گرى گرانت دارد (بازیگر محبوب هیچکاک) و نه ساختار فیلم به آثار هیچکاک. هر چه هست نشانه هایى در طول فیلم و بعضى دیالوگ هاست و موردى که مى توان یافت تشابه بین محتواى فیلم ها در گره گشایى اواسط آن هاست که مثل آثار هیچکاک سعى شده در اواسط فیلم مخاطب، قصه را با گرفتن اطلاعاتى در ذهن، تا حدودى تکمیل کند تا با بقیه داستان کنار بیاید. گرچه در این فیلم قبل از آن که گره گشایى شود هم تا حدودى مى شد حدس زد که اسلوین همان کودک ابتداى فیلم است.
در محتواى این فیلم کشت و کشتارهاى گنگسترها زیادى قابل هضم است! و انگار نه انگار که این همه خونریزى در نیویورک اتفاق مى افتد و واقعاً امریکایى ها به عناصر قاتل و مقتول در کنار خانه هایشان و خیابان هایشان عادت کرده اند!
حالا اگر قتل ها، عاشقانه تصویر نشده باشند (به قول هیچکاک)، آن قدر سریع و بى اهمیت و مسلسل وار اتفاق مى افتند که ناخودآگاه به یاد فیلم «سگدانى» کویینتین تارانتینیو مى افتیم که دقیقاً در نقطه تقابل با اسلوین خوش دست است. فقط از این جهت که در سگدانى افراط در تصویر واقعیت قتل ها، مشمئز کننده بود و در این فیلم اصلاً متوجه نمى شویم که این همه آدم کشته مى شوند.
از همان شروع که نیک فیشر بخت برگشته را گودکت (بروس ویلیس) کشته و ماجرا آغاز مى شود، محتواى فیلم سراسر در خشونت امریکایى غوطه ور است، اما زیرکى متن فیلم جایى است که مرد اول قصه یعنى اسلوین (جاش هارت نت) اصلاً با اتفاقات جدى برخورد نمى کند.
این در حالى است که جدى برخورد نکردن او شوخى هم نیست! او با رویدادهایى که به سراغش مى آیند، بسیار راحت برخورد مى کند، دقیقاً بسیار راحت!
البته این حس، خاصیت قهرمان هاى هالیوودى است که در اوج اتفاقات هستند و در خونسردى کامل با همه آن ها تقابل پیدا کرده و به شکلى آن ها را حل مى کنند، ولى اسلوین هیچ شباهتى به مردان بى احساس و خونسرد و سنگدل ندارد. این نگاه و حس را مى شود تا پایان فیلم در مورد این شخصیت ادامه داد. اسلوین قاتل است، ولى بدمن نیست!
این هم یکى از آن شگردهاى مخصوص طراح هاى هالیوودى است. قهرمانى که هیچ شباهتى به آدمخوارهاى امریکایى ندارد، خودش انتقام دیرینه از دست دادن خانواده اش را از گنگسترها مى گیرد، بدون این که کسى نسبت به او احساس بدى داشته باشد و حتى او را محق چنین عملى نیز مى دانند.
باید اضافه کرد، این نوع آدم هایى که خود را ضامن اجراى عدالت مى دانند هم در آثار هالیوودى بسیار دیده مى شوند ولى باید به سازندگان این اثر تبریک گفت، زیرا این نوع رسیدن به عدالت و این انتقام به سبک جدید خوب طراحى شده و وقتى قانون و سیستم آن قدر ضعیف باشد که قاتل مادر اسلوین پلیس باشد، پس این انتقام به سبک جدید کاملاً معقول است!
انتقام گیرنده جوان ما راحت است، مثل هم تیپ هاى گذشته اش، ولى راحتى اش فقط از جنس خودش است، هیچ شباهتى به فرد دیگرى ندارد، حتى به گودکت. حتماً چون او آتارکیسا دارد، بیمارى اى که رهایى از اضطراب و یا هرگونه تمایل به چیزى باشد و آنقدر ساده و راحت با دو گنگستر رقیب روبه رو مى شود که رییس (مورگان فریمن) و خاخام (بن کینگزلى) نیز از این که گودکت آن ها را وارد چنین مهلکه اى کرده است به او خرده مى گیرند!
و جالب همین است که گنگسترهایى که ۲۰ سال پیش با قساوت کامل حکم قتل همین کودک (اسلوین) را داده بودند و حالا در غلو کامل در حال دریدن تمام داشته هاى هم هستند، از درگیر شدن این جوان ساده با این اوضاع خشن، کمى وجدان درد مى گیرند! در واقع شخصیت نیمه کمیک و راحت اسلوین این گنگسترهاى کهنه کار را نیز فریب داده. این پسر تو دل بروتر از این حرف هاست که این قدر خشن از آب دربیاید!
بدین رو که محتواى فیلم بر روى شخص اول استوار شده، نوع ارتباط او با داستان خط مشى اصلى فیلم را مى سازد، بقیه آدم هاى فیلم در همین جنس هستند، مثل رییس و خاخام که با تمام لولو خرخره بودنشان و غلو بازى هایشان با جنس اسلوین همخوانى دارند و نکته دیگر گودکت است که اینجا با بازى بروس ویلیس چیز دیگرى است، گودکت شبیه هارتیگان شهر گناه شده که حامى کودک دیروز و جوان امروز است، ولى با وجود این که حضورش در فیلم کوتاه است، به شدت سر جاى خودش قرار دارد و دقیقاً همان چیزى است که اینجا لازم بود باشد، مک گوئیگان با قرار دادن این آدم ها کنار همدیگر با طنز خفیفى که در دیالوگ ها و صحنه ها دارد بار کل خشونت فیلم را کم کرده تا جایى که گاهى اوقات اصلاً حس نشود.
چیز دیگرى که درباره محتواى فیلم حایز اهمیت است، افت و خیز مناسب و نیز گره اندازى و گره گشایى بسیار در طول مدت داستان است، دقیقاً از همان ابتدا که نیک فیشر به دام گودکت مى افتد تا انتها که گودکت دانسته، دوباره از جان اسلوین و لیندس مى گذرد، ذهن مخاطب دایم در حال بررسى اتفاقات ریز و درشتى است که کم کم حل مى شوند.
این نکته بر ساختار فیلم کاملاً منطبق است، به صورتى که در تدوین فیلم به صورت بسیار سریع و پشت سر هم قصه با تصاویر در عرض چند ثانیه، گره گشایى مى شود. این جنس تدوین بسیار ظریف و خیلى سریع مفهوم را منتقل مى کند و ریتم جا افتاده با ضرب آهنگ مناسب ما را در مقابل اتفاقات ریز و درشت قرار داده که بپذیریم اسلوین دو گنگستر کهنه کار را فریب داده و بالاخره در یکجا کنار هم مى آورد تا انتقامش را بگیرد، چون آن ها سال هاست که از ترس یکدیگر از ساختمان هایشان بیرون نیامده اند!
حرف آخر این که خوش شانسى اسلوین را چطور مى شود پذیرفت؟ از این رو که توانست تمام گنگسترها را به قتل برساند یا این که چون در کودکى با مرد عجیبى مثل گودکت برخورد کرد و زنده ماند؟ شاید هم خوش شانسى اش از مجموع این ها باشد. چون هم زنده ماند و هم انتقام گرفت!

سیاوش طهمورث‌ و جشنواره‌‏های دینی‌‌

سیاوش طهمورث‌:جشنواره‌‏های دینی‌‌ مراسم بزرگداشتی برای احترام به عقاید جامعه است
 
ایران تئاتر -  سرویس خبر  


کارگردان نمایش‌"‌و اینک یحیی‌" گفت‌:«آن چه در این نمایش دیده می‌‏شود فقط یک دیدگاه خاص هنری است که قطعاً نمی‌‏تواند دیدگاه کلی درباره یک معجزه باشد.»
به گزارش سایت ایران تئاتر‌ از ستاد خبری چهارمین جشنواره تئاتر رضوی‌، ‌‌سیاوش طهمورث‌‌ با بیان این مطلب درباره شیوه اجرایی این اثر نمایشی گفت‌:«در اجرای این نمایش از دوستانم خواسته‌‏ام آن قدر واقعی رفتار کنند که تماشاگر شک کند که یک زندگی عادی را مشاهده می‌‏کند یا خیر‌. بنابراین تأکید کرده‌‏ام که از هر گونه نشانه سازی غلط در تئاتر بپرهیزند و رآلیسم ساده‌‏ای را پیش گیرند.»
وی درباره برپایی جشنواره‌‏ها تصریح کرد:«فرق نمی‌‏کند که چه نامی روی جشنواره‌‏ها بگذاریم، منطقه‌‏ای، حکومتی، ملی، اعتقادی‌؛ زیرا جشنواره‌‏ها بزرگداشتی نسبت به آن مسأله‌ای هستند که با روحیات مردم نزدیکی دارند‌؛ مثلاً دفاع مقدس، بزرگداشت ما نسبت به یک واقعه تاریخی است که با روحیات مردم متناسب است و اجتماع به آن نیاز دارد.»
طهمورث در نقد برپایی جشنواره‌‏های موضوعی، گفت:«وقتی جشنواره‌‏ای مثل دفاع مقدس شکل می‌‏گیرد، همه برای حضور در آن اقدام می‌‏کنند و دیده می‌‏شود که گاه با چند رکعت نماز خواندن روی صحنه و شلیک تیر و توپ، کاری مذهبی یا دفاع مقدسی ارائه می‌‏کنند! اما به اعتقاد من آن چه باعث شده‌ از خود دفاع کنیم و آن چه باعث تقدس این دفاع شده است باید برایمان مهم باشد.»
وی جشنواره تئاتر رضوی را در صورتی مؤثر دانست که دنبال اعتقاداتی باشد که جامعه از آن صحبت می‌‏کند و افزود:«اعتقادات اساسی و بنیادی ما می‌‏تواند در قالب سیاست، اعتقاد و اجتماع‌ به منصه ظهور برسد و تا زمانی که این موضوع به باور مدیران ما ننشیند، جشنواره‌‏های تئاتر تأثیر واقعی خود را نخواهند داشت.»
لازم به ذکر است نمایش‌ و انیک یحیی،‌ پنجم و ششم آذرماه در تالار چهارسوی مجموعه تئاتر‌شهر و در دو نوبت 18 و 20 روی صحنه می‌‏رود.